دلم یک خرد جمعی مصلحانه می‌خواهد
2013-06-09
A la télé iranienne, huit candidats face à un animateur-inspecteur
2013-06-10

گزارشِ دیدنِ یک مناظره در دفتر بسیج‌دانشجویی

این گزارش ادبی-سیاسی به قلم مینا نوشته شده: مناظره‌ی آخر،باز ميري دفتر بسيج چون در شرايط فعلي تنها جاييه كه تلوزيون داره.يه كتابي برميداري كه فكر كني حالا يه چيزي هم ميخوني و چهار طبقه ميري پايين.به دم درش كه ميرسي هرم گرما با بوي عرق ميخوره تو صورتت. يه چشمي ميچرخوني بين آدما و دو سه نفر و كه مثل خودت وصله ناجور اون جمعن و پيدا […]
این گزارش ادبی-سیاسی به قلم مینا نوشته شده:

مناظره‌ی آخر،باز ميري دفتر بسيج چون در شرايط فعلي تنها جاييه كه تلوزيون داره.يه كتابي برميداري كه فكر كني حالا يه چيزي هم ميخوني و چهار طبقه ميري پايين.به دم درش كه ميرسي هرم گرما با بوي عرق ميخوره تو صورتت. يه چشمي ميچرخوني بين آدما و دو سه نفر و كه مثل خودت وصله ناجور اون جمعن و پيدا ميكني و ميري پيششون. به زحمت برات يه جاي تنگ و ترشي باز ميكنن و تو ميشيني. ديدن مناظره بين اون آدما عين مشق دمكراسيه برات!آدمايي كه در سكوت به جليلي گوش ميدن و به تو اين اجازه رو ميدن كه از پس صداي حرف ها و اظهار نظرهاي مختلف بتوني حرف هاي مثلن روحاني رو هم بشنوي! آدمايي كه علاقه زيادي به مسخره كردن و تيكه انداختن دارن و البته آدماي بسيار پاك و خوش قلبي كه هيچوقت نفهميدي كه آيا اينها واقعن از شرايط موجود راضين و اگه نيستن كيو مسؤؤل ميدونن! 

برنامه ادامه داره تا جايي كه تو كاملن حس ميكني وزنه شماها خيلي سنگين تره…و دو خط از كتابتو ميخوني و نميفهمي كه دقيقن چيه و ميشنوي كه يكي از بچه ها ميگه خانواده ش منتظرن ببينن نظر اون چيه و راي بدن و تو ميدوني خانواده ش چند نفرن و ميدوني كه نظرش كيه و به خوندنت ادامه ميدي و فقط ميبيني كه شفيعي كدكني از مواد خام براي جامعه شناسي حماقت ميگه، يه لحظه لحنش مياد تو ذهنت و باز برميگردي به تلوزيون دوستانت براي جليلي دست ميزنن تو هم با موهات بازي ميكني و لبخند ميزني و بعد از دوستي كه گزارش خيرخواهانه سه ماه قبلش از تو باعث شد كميته انضباطي سه بار ازت تعهد بگيره ميپرسي كه ميدونه ورزشگاه شيرودي كجاس… ؟

به مريم ميگي و ميگه بابا نگفت ديگه نرو؟ و جواب ميدي كه چرا! بهش هيچي نميگم. بعد مريم از سال ٨٠ و رفتار مشابهش ميگه و تو فكر ميكني كه چقدر خوشبخت بوده كه دولت خاتمي رو فهميده و تو تازه وقتي سر از تخم بيرون آوردي كه دورتادورت و دسته گل هاي احمدي نژاد پُركرده بود.

روحاني ميگه قاليباف ميخواسته با دانشجوها چيكار كنه و اون نذاشته و تو دوست داري از تك تك حاضرين اون جمع بپرسي كه هيچوقت خودشونو جاي اون ها گذاشتن؟!

دوباره كتابتو نگاه ميكني ، شاملو تو پاورقيه و فكر ميكني كه تا امروز هيچوقت انقدر به حرفاي شفيعي كدكني بي علاقه نبودي! تو كه تازه يادت اومده دو تا امتحان داري!

ولايتي و قاليباف خودشون هم با هم دعوا دارن و اين ائتلاف عجيب  صداي رضايي رو درمياره و عارف از دولت موسوي و هاشمي و خاتمي ميگه و تو دلت و خوش ميكني به همين اسم بردن ها اون هم وقتي كه بچه ها ديگه دارن عصبانيت ميكنن و تو با دسته عينكت بازي ميكني و شاملو هنوز تو پاورقيه…
حماسه نه دي هم سؤال بجاييست حقن و نوبت روحاني ميشه تا بگه ولايت فقيه مهمه اما جمهوريت هم … اتاق ساكته اينبار و تو لبخند ميزني! 
پ.ن.شاملو پاورقي اين بود: 
بر موجكوب پست
كه از نمك دريا و سياهي شبانگاهي سرشار بود، باز ايستاده ايم؛
تكيده
زبان در كام كشيده،
از خود رميدگاني در خود خزيده ، به خود تپيده ،
خسته
نفس پس نشسته
به كردار از راه ماندگان.
در ظلمت لبشور ساحل
به هجاي مكرر موج گوش فرا داديم.
و درين دم
سايه توفان
اندك اندك
آئينه شب را كدر ميكرد.
در آواز مغرورانه شب
آوازي برآمد
كه نه از مرغ بود و نه از دريا
و درين هنگام
زورقي شگفت انگيز
با كناره بي ثبات مه آلود
پهلو گرفت
كه خود از بستر و تابوت
آميزه اي وهم انگيز بود.


Discover more from Rooh Savar

Subscribe to get the latest posts sent to your email.

Leave a Reply

There are no posts on the list.
گزارشِ دیدنِ یک مناظره در دفتر بسیج‌دانشجویی
This website uses cookies to improve your experience. By using this website you agree to our Data Protection Policy.
Read more

Discover more from Rooh Savar

Subscribe now to keep reading and get access to the full archive.

Continue reading