اعتراف گیرنده به اعتراف گر نیازمند است؛ همچون شکارچی به شکار
2012-12-24«اصول گرا» نبودن! رمز موفقیت احمدی نژاد و دارودستهاش
2012-12-27دارم برای سومین بار، سریال لاست را نگاه میکنم. البته اینبار با دوبلۀ فرانسوی.
نخستین بار پس از دورانی بود که تب لاست همه جا را فرا گرفته بود. من البته زیاد مایل نبودم درگیر مد روز شوم. اما به توصیۀ برادرم دیدن لاست را آغاز کردم و البته چه سعادتی! سریال لاست درست پیش از انتخابات ۱۳۸۸ پایان یافت. انتخاباتی که زندگی خیلی از ما و البته سرنوشت کل مملکت را دگرگون کرد. بسیاری از دوستانم که از بازداشت پس از انتخابات رها شدند، شروع کردند به نگاه کردن فرار از زندان. خب البته بیمسما نبود. مخصوصن فصل اولش که خیلی هم هیجان انگیز بود. من علاوه بر آن، نشتسم و دوباره بعضی از فیلمهایی که به آن حال و هوا خیلی نزدیک بودند را دوباره نگاه کردم. مثل فیلمهای اعتراف و حکومت نظامی و زندگی دیگران. اما حصر خانگی من طولانی شد و این فیلمها کفاف نمیداد.
از روی بیکاری دوباره نشستم و لاست را نگاه کردم. و البته این دومین بار خیلی چیزها را دیدم که در نخستین بار از چشمم پنهان مانده بود. همان جا به خودم قول دادم که چیزهایی که برای دومین بار دیدم را نوشتنی کنم. اما روزها گذشت و گذشت تا اینکه تصمیم گرفتم برای تقویت زبان، بعضی از سریالها را با دوبلۀ فرانسوی نگاه کنم. از جمله دکستر و برکینگ بد.
یک شب که خیلی تنهاییِ مدرن بهم فشار آورده بود، یکهو احساس کردم دوست دارم به جزیرۀ لاست «برگردم»! انگار که قبلن آنجا بودهام. همان جا بود که بیدرنگ شروع کردم نسخۀ فرانسویاش را دانلود کردن تا با یک تیر دو نشان بزنم. این بار دوباره خیلی چیزهایی که در دومین بار نگاه کردن این سریال به چشمم آمده بود برایم زنده شد و البته خیلی چیزهای دیگر هم معنی تازهای پیدا کرد. الان در حال نگاه کردم فصل دوم هستم. حال که فرصت دارم و تا حادثهای مرا به «جزیره» نبرده است، میخواهم چیزهایی که به نظرم میرسد را نوشتنی کنم.
اینبار البته خیلی سردستی و برای دست گرمی است. از سوژهای که برایم جذابتر و نوشتن دربارهاش آسانتر بود شروع کردم. تلاش میکنم دفعههای بعد دقیقتر بنویسم و البته نگاهی هم به روند آغاز و پیشروی داستان داشته باشم تا به جایی که الان در حال نگاه کردنش هستم برسم و از آن به بعد را پله پله باهم جلو برویم. من و تو و لاست.
مسئلۀ رهبری
همۀ ماجرای لاست از سقوط یک هواپیما از مبدا سیدنی به مقصد لس آنجلس آغاز میشود. هواپیما در جزیرهای سقوط میکند و پس از گذشت اندک زمانی، بازماندگان میفهمند که به این زودیها نباید منتظر گروه نجات باشند. جزیره واقعن اسرار آمیز است. البته نه به شیوۀ داستانهای ژول ورن. بلکه خیلی باورکردنیتر. چالشها از نخستین روز شروع میشود تا واپسین شب ادامه دارد.
در فصل اول، تفاوتهای رهبری به شیوۀ جک شپرد [پزشک جوان] و شیوۀ جان لاک [کارمند معمولی سابق که پیش از گم شدن در جزیره، در حادثهای فلج میشود. به محض ورودش به جزیره سلامتیاش را باز مییابد] را میبینیم. اما «جان لاک» به زودی رهبری را واگذار میکند. چرا؟ شاید به این دلیل که هدفش اصلی او رهبریِ دیگران نیست. مهمترین هدف برای لاک، رسیدنِ خودش است. رسیدن به مقصد. لاک از آن دسته از آدمهایی است که رسیدن به حقیقت برایش خیلی مهم است و حاضر است برای «رسیدن»، خیلی چیزها را از دست بدهد و البته خیلی چیزها را هم فدا کند. او مردِ رسیدن است. دنبال چیز یا جایی است که به آنجا برسد تا به آرامش دست یابد. گویا فکر میکند که با رسیدن به مقصد و یا مقصود، آرامشش را بدست میآورد. البته که او در این راه کلیهاش را از دست داده است. فلج شده است. دوست دخترش را هم همچنین. و البته دوباره سلامتیاش را در جزیره به دست آورده است. برای همین جزیره خیلی برایش مهم است. برای رسیدن به مقصد، باید یقین داشت و جزیره با اهدای سلامتیِ دوباره به جان، این یقین را به او داده است.
اما جک! در فصلهای آغازین، برای او رسیدن مهم نیست. بلکه پیمودن مهم است. مقصد برای او ارزشی ندارد. این مسیر است که برای جک ارزشمند است. چگون رسیدن از رسیدن برای او مهمتر است. به نظر میرسد که اصلن رسیدن برایش مهم نیست. البته که اون مقصدی ندارد. او گم شده است. اما از آن دسته از گمشدههایی است که نمیدانند و یا شاید برایشان مهم نیست که در کجا گم شدهاند و برای پیدا شدن، به کجا باید بروند. با این حال، او در این «راه» خود را مسئول میداند. یک سری وظیفههای اخلاقی را روی دوش خودش احساس میکند و همواره در چالش با این مسئولیتها و تعهدها دست و پنجه نرم میکند. به همان میزان که جان لاک «مردِ رسیدن» است، جک شپرد «مردِ پیمودن» است.
همین نکته باعث میشود که جان، برای بهتر و شاید آسانتر رسیدن، تمایلی به رهبری نداشته باشد. هرچند که اگر دیگران هم به یقینی همچون او برسند و یا به او اعتماد کنند، او بدش نمیآید که آنها را هدایت کند و در این راه تلاشش را هم میکند. او پیروانش را انتخاب میکند. همچون «بون» که به او اعتماد میکند و جانش را بر سر این اعتماد از دست میدهد. اما در نهایت، رهبری و هدایت، مسئلۀ اصلی جان لاک نیست و آن را به جک واگذار میکند. یک جایی در ابتدای فصل دوم یا پایان فصل اول، سعید [افسر سابق گارد ریاست جمهوری عراق] به کیت [دختر خوشقلب اما قاتل فراری] میگوید، اگر کسی بتواند ما را نجات بدهد، همین جان است. و این درست جایی است که چند دقیقه پیشتر، جک شپرد از کیت قول گرفته بود که اگر مسئلهای بین اون و جان لاک پیش آمد، طرف او بماند و کیت هم قول میدهد. اما به زودی زیر قولش میدهد. البته این گیری در شخصیت کیت هم مربوط میشود که بعدن به آن اشاره میکنیم. ولی نکتۀ مهم همانی است که سعید گفته بود. سبک رهبری جان، سبک رهبری در شرایط حساس و بحرانی است. برای همین، آدمهایی که سرگردان هستند، هرچند که در شرایط عادی جک شپرد را رهبر و رئیس جامعۀ خود میپندارند، ما در شرایط بحرانی، پشت سر جان لاک قرار میگیرند. کسی که میداند چکار دارد میکند و میداند که کجا میرود.
جک شپرد، دکتر جوان داستان، کسی است که «دیگران» برایش مهم هستند. او همواره به دیگرانی که زیر مسئولیت او هستند، قول میدهد و تا جایی که میتواند سر این قولش هم میایستد. او اینقدر قابل اعتماد و مسئولیت پذیر است که وقتی زنی را در اتاق عمل از مرگ حتمی نجات میدهد و به او زندگی دوباره میبخشد، برای اینکه مسئولیتش را به خوبی تمام کند، با آن زن ازدواج میکند. _ هرچند که آن ازدواج به طلاق کشیده میشود. _ اما او به هر حال آدم قابل اعتمادی است و حاضر است برای دیگران ایثار کند. برای همین است که جامعهای دور او تشکیل میشود..
در فصل دوم، چالش رهبری عوض میشود و میبینیم که جان یک طورهایی وا میدهد و حتی در صحنهای از جک میخواهد که در زدن دکمۀ رایانه با او شریک شود. [رایانهای که هر ۱۸۰ دقیقه باید عدد رمزی را وارد کند، وگرنه جهان دچار یک فاجعه میشود] چرا جان لاک این کار را میکند؟ هنوز خیلی برایم روشن نیست. شاید فقط این یک آماده سازیِ خیلی سردستی برای ماجراهای فصلهای بعدی باشد. سازندگان لاست این صحنه را واقعن میتوانستند بهتر در بیاورند.
فصل دوم ماجرای رهبری به شکل دیگری صورتبندی میشود. جان دیگر کاملن رهبری را به جک واگذار کرده است. هرچند که خودشگاه و بیگاه به این رهبری تن نمیدهد و تلاش میکند استقلال خود را حفظ کند. قسمتهایی که آنالوسیا [دختر جوانی که پیشتر افسر پلیس بوده است] وارد میشود، دو گونۀ سراسر متفاوت از رهبری را بین او و جک میبینیم. و البته نتیجه هم کامل روش است. جامعهای که آنالوسیا رهبری کرده است، به زودی از هم میپاشد و نمیتواند همبستگی خودش را حفظ کند و در مقابل «دیگران» [بیگانگان] از خود نگهداری کند. اما جامعۀ جک، یک نمونۀ تکامل جامعۀ انسانی است که بعدها باید دربارۀ روند تکامل آن صحبت کرد.
البته بدشانسی هم گریبانگیر جامعۀ آنالوسیا میشود. ولی در نهایت برتری سبک رهبری جک نمایان است. شاید بتوانیم بگویم که او به ذات یک رهبر است. او به سرعت نیازهای جامعه را تشخیص میدهد و به زودی برای رفع آنها دنبال چاره میگردند. حتی جاهایی که غفلت کرده است، بسیار ناراحت و عصبانی میشود و عذاب وجدان رهایش نمیکند. این کشش ذاتی به حفاظت از جامعه را میتوانیم آنجایی ببینیم که در قسمت نهم فصل دوم، پس از نخستین رودرویی علنی با «دیگران» [بیگانگان] او بلافاصله سراغ آنالوسیا میآید و از او میخواهد که سازماندهی یک نیروی نظامی-دفاعی را بر عهده بگیرد. شاید به همین دلیل است که «دیگران» از مایکل برای کشتن آنالوسیا سوءاستفاده میکنند.
Discover more from Rooh Savar
Subscribe to get the latest posts sent to your email.
1 Comment
Khili jalebo riz bin neveshtin… Montazere edameh neveshtehaton darbareh lost hastam.