حماسهء آذربایجان، سندِ زنده بودنِ یک جنبش
2012-08-15وبلاگ؛ این رسانۀ «خود محور» ـ
2012-09-11امپریالیسم؛ هانا آرنت |
از «مدیریت جهانی» زیاد شنیدهایم؛ و بیشتر این عبارت برایمان به طنز و لطیفه تبدیل شده است. دلیلش هم ابتذالی است که «احمدینژاد» و دیگر همدستانش با یه کاربردن این عبارت بوجود آوردهاند. اما این عبارت، خارج از دنیایی که احمدینژاد برای ما ساخته است، حضور عینی و واقعی ای دارد و عمرش به بیش از یک قرن میرسد.
به گفتۀ «هانا آرنت» سرچشمههای چنین پدیدهای به پس از استقلال هند از بریتانیا و به طبع آن، پایان استعمارگری و آغاز امپریالیسم (امپراطوری خواهی) بر میگردد. در آن دوران، دیگر هیچ دولت استعمارگری نتوانست تسلط پیشین خود بر استعمارشدههایش را نگه دارد و از آن پس شکل تازهای از استعمارگری پدید آمد. البته پرتغال از این قائده مستثنا بود و توانسته بود همچنان تسلطش بر مستعمراتش را نگه دارد. آرنت دلیلش را این میدانست که این کشور هنوز به یک دولت-ملت واقعی تبدیل نشده بود همچنان یک دیکتاتوری سنتی بر این کشور حکم رانی میکرد. با این توصیف، آرنت وضعیت جدید را برآمده از پیدایش و گسترش دولت-ملتها میداند. چه آنهایی که استعمارگراند و چه آنهایی که استعمار شده اند. و البته در این میان نقش استعمارگران مورد توجه وی میباشد.
نکتهای که آرنت در کتاب “امپریالیسم” روی آن دست میگذارد، نوع خاصی از سیاست امپریالیستی است که نمود آن در دو جنگ جهانی دیده می شود و سپس در دوران «جنگ سرد» به اوج میرسد. سیاستی که به کنترل بر «سیاره» (کرۀ زمین) تمایل دارد و دست اندازی به یکی دو کشور همسایه و یا کشورهای دوردست فقیر رضایت نمیدهد. بلکه میخواهد بر تمامی کرۀ زمین حاکم شود. آلمان نازی گوشهای از این تمایل را به نمایش گذاشت. اما به عقیدۀ آرنت وارثان و فاتحان جنگ جهانی دوم، این سیاست را به شکلی گستردهتر دنبال کردند و میکنند.
آرنت کشورهای اروپایی پس از جنگ جهانی دوم را به نوعی مستعمرۀ آمریکا و شوروی میداند. اما به عقیدۀ وی، روابط اقتصادی در این دوران به طوری شکل میگیرد که این کشورها که زیر بار جنگ لِه و خورد شده بودند، آنچنان هم از این وضعیت ناراضی نیستند. زیرا که وضعیت جدید، هرچند که آنها را به مستعمرۀ امپراطوریها و شاهنشاهیهای نوظهور تبدیل کرده است، اما در سایۀ همین وضعیت (و بویژه در سایۀ اقتصاد سرمایه داری) کشورهای جهان سوم وظیفۀ خدمات رسانی برای حیاط این کشورها را برعهده میگیرند. در حالی که این وضعیت به تجدید حیات کشورهای اروپاییِ خرد شده در دوران جنگ کمک میکند، اما سیل سرمایه گذاریها در کشورهای جهان سوم، هیچ کمکی به رشد و توسعۀ این کشورها نمیکند. آرنت مهمترین دلیل این امر را نبود فرهنگ سیاسی و اقتصادی و… متناسب با این وضعیت میداند. بدین صورت که تقریبن همۀ این کشورها هنوز در وضعیت استبداد به سر میبرند بالا و پایین شدند کمکهای خارجی به آنها، سود چندانی در بهتر شدن وضعیت این جامعهها نمیکند و ما شاهد هیچ رشدی در این کشورها نیستیم؛ که البته امپراطوریهای نوظهور چندان هم از این وضعیت ناراضی نیستند و حتیگاه و بیگاه به استحکام آن کمک میکنند. نمونهاش کودتای ۲۸ مرداد در کشور خودمان! و یا کودتای آمریکایی علیه آلنده در شیلی و یا لشکر کشی شوروی به چک اسلواکی، پس از بهار کوتاه پراگ…
دستگاه و صنعت فرهنگ در این فرآیند نقش بینظیری ایفا میکند. اوج این نقش آفرینی را میتوانیم در فیلمها و سریالهای آمریکایی ببینیم. آنجایی که در سناریوهای کلیشهای، یک تهدید داخلی (نازیها، مسلمانها، تروریستها، شورویها و…) در حال نابود کردن و یا تصرف «سیاره» است و قهرمان آمریکایی با دیگر هم پیمانان غربیاش وارد گود میشود و همه را نجات میدهد. مبتذلترین و البته تر و تمیز ترینش را میتوان در در فیلم «کاپیتان آمریکا» دید.
پوست فیلم کاپیتان آمریکا |
اما گونۀ دوم این سناریوها، بر یک دشمنِ خارج از «سیاره» تکیه دارد که آن هم در سودای نابودی و یا کنترل «سیارۀ زمین» است. جنگ ستارگان نمونۀ اعلای این گونه سناریوها ست. پرسش اینجاست که چرا مثلن در فرانسه، آلمان و یا حتی ایران خودمان چنین فیلمهایی (به ویژه از نوع دوم) ساخته نمیشود؟ اگر مسئلۀ پول را کنار بگذاریم، می بینیم که مثلن فرانسویها و آلمانیهای امروز، اصلن اینطور فکر نمیکنند. جهان را اینگونه نمیبینند که آمریکاییها (منظورم بیشتر صنعت فرهنگ در پیوند با سیاست حاکم است) میبینند. ما ایرانیهای امروز، اصلن به دنبال تسلط بر کرۀ زمین نیستیم. گلیم خودمان را از آب بیرون بکشیم شاهکار کردهایم. اما وضعیت کنونی در کشوری مثل آمریکا طوری است که آنها، هم میخواهند که اینطور فکر کنند، و هم به واسطۀ توان اقتصادی، سیاسی و نظامی، شرایط اعمال و بازنمایی این نوع فکر را دارند. از نظر من، در چنین شرایطی، وضعیت شهروندان آمریکایی بسیار اسفناکتر از از دیگران است. زیرا آنها هیچ تصوری از آنچه که در خارج از این جهانبینی ساختگی میگذرد ندارند. بسیاری از آنها هرگز از کشور خود خارج نمیشوند. چرا خارج شوند؟ همه چیزی که مهم است در هالیوود و فاکس نیوز و سی. ان. ان میبینند. به چشم خودم دوستان آمریکاییام را دیدهام که باور اینکه ممکن است فاکس نیوز یا سی. ان. ان دروغ بگویند یا حتی خبر اشتباه منتشر کنند، بسیار برایشان سخت بود. در شرایطی که یک آمریکایی زندگی میکند، چارهای جز باور کردن حرفهای رسانهها را ندارد. زیرا به محض اینکه شک کند، باید طوری زندگی کند که با «رویای آمریکایی» در تعارض است؛ وچنین زندگیای در آمریکا یا اصلن امکان پذیر نیست. یا بسیار سخت و رنج آور است و نیازمند آرمان و ارادۀ بسیار قویای است. چیزی که اکثر مردم از آن بهرهمند نیستند.
با این حال، بسیاری از کشورها و ملتهای دنیا این تسلط را پذیرفتهاند. به عنوان یک ناظر در جامعۀ اروپا، میتوانم بگویم بیشتر دولت-ملتهای این قاره در برابر این وضعیت وا دادهاند و این وادادگی امکانپذیر نشده است، مگر بواسطۀ حوزۀ فرهنگ و با به کاربردن ابزارهای فرهنگی. به عبارتی دیگر، مسئلۀ «تهاجم فرهنگی» خیلی پیشتر از اینکه توسط صدا و سیمای ایران تبلیغ شود، از سوی اندیشمندان انتقادی از جمله «تئودور آدورنو» و دیگران بیان شده است و آنچه که در کشور ما در بوغ و کرنا میشود، تنها شکلی بزک شده و ابزاری سرکوبگرانه است که از این واقعیت سوءاستفاده میکند.
در طول تاریخ، این دید «سیارهای» و امپریالیستی را میتوان در معدود دولتهای عهد گذشته دید. از جمله ایران. همچنان که در فیلم ۳۰۰ میبینیم، ایرانیان از هزاران کیلومتر آن طرفتر به یک دولت-شهر کوچک آتنی حمله میبرند. فقط به خاطر گسترش قلمروشان در پهنۀ زمین. از این جنبه، ما ایرانیان، نخستین امپریالیستهای جهان بودیم و این نگاه، پس از آن، به اسکندر، دستگاه خلافت اسلامی، چنگیزخان و… سرایت میکند. هرچند من هم مثل همۀ ایرانیها و ایران دوستها از تحریفها و اغراقهایی که در تصویرهایی که از ایرانیان در فیلم ۳۰۰ به نمایش در آمده بود ناراحت شدم و هنوز هم ناراحتم، اما اینها خدشهای به اصل ماجرا وارد نمیکند. بلکه مقصود اصلی فیلمسار، بازنمایی همان وضعیتی است که امروزه بر جهان حاکم است: یک امپراتوری بزرگ با فرهنگ و تمدنی جهانی (ایران قدیم و آمریکای جدید) به کشوری کوچک که چندان بهرهای نه از فرهنگ دارد و نه از تمدن (اسپارت قدیم و افغانستان جدید) حمله میکند تا آقایی خودش بر کرۀ زمین را نشان دهد؛ و چه طنز تلخی است که پای هر دو امپراطوری قدیم و جدید در این باتلاق گیر میکند.
با این حال، همانطور که آرنت اشاره میکند، تفاوت بزرگ اولین امپریالیست تاریخ (ایران) با آخرین امپراطوری (ایالات متحدۀ آمریکا)، نقش فرهنگ و اقتصاد است. هرچند که ایران به هرکجا که لشکر کشید، نقشی از فرهنگ و تمدنش را در آنجا بجای گذاشت، اما امروزه، آخرین امپریالیست، کمتر از لشکرکشی نظامی برای گسترش قلمرواش استفاده میکند. بلکه با «صنعت فرهنگ» که بر شانههای اقتصاد سرمایه داری استوار است، به جهانگشایی خود ادامه میدهد. اینگونه است که بجای اینکه آدمها به زور سرنیزه مجبور به پذیرش تسلط امپراطوری شوند، پیشاپیش در ذهن خود و به صورت ناخودآگاه این تسلط را پذیرفتهاند.
بازهم به عنوان یک ناظر در اروپا، میتوانم بگویم بیشتر مردم این قاره تسلط فرهنگ و بواسطۀ آن اقتصاد و بواسطۀ آن قدرت سیاسی آمریکا بر خودشان و بر جهان را پذیرفتهاند. کشورهایی* مثل هلند، بلژیک، اسپانیا، سوییس و بیشتر کشورهای اروپای شرقی در مقابل این سلطه، ناخودآگاه وادادهاند و حتی به تحکیم آن کمک میکنند. اکثر این کشورها دیگر نه ادبیات و نه علوم انسانی و نه حتی هنرِ معاصرِ خاصِ خودشان را دارند. بلکه همه مصرف کنندهاند. (البته پیش از این هم زیاد نداشتهاند. ولی اینقدری بوده است که به چشم بیاید). کشورهای اسکاندیناوی خود را در دیواری از صلح طلبی و محیط زیست محصور کردهاند و فقط بینندۀ این روند هستند در انتظار وادادگی کامل خود در این جریان هستند. انگلستان که خودش مادر امپریالیست نوین است واکنون هم به عنوان دستیار امپراتور بزرگ در اروپا همکاری میکند و به طبع آن دیگر کشورهای جزیره هم همان راه را طبعیت میکنند. در این میان، تنها آلمان و فرانسه را میبینیم که در برابر این روند اندک مقاومتی میکنند و فرانسویها هم هر از چندگاهی سنگی به نشانۀ اعتراض به آمریکاییها پرتاب میکنند که البته این حرکت هم فقط نمادین هست و آسیبی به غول امپراطوری وارد نمیکند. اما امید و ایدۀ تغییر را زنده نگه میدارد.
با این حال، آرنت این وضعیت را در قالب توتالیتاریسم (تمامیت خواهی) بررسی میکند. وی در سه گانۀ ارزشمند خود با عنوان «سرچشمههای توتالیتاریسم» در هر اثر یکی از جنبههای این پدیده را موشکافی میکند: « سامانههای تمامیت خواه»، «یهودی ستیزی» و «امپریالیسم». برای درک بهتر این نظرگاه، لازم است که هر سه اثر خوانده شود تا آنچه که منظور مولف هست ناقص فهمیده نشود. اما متاسفانه تنها یکی از این سه گانه _ سامانههای تمامیت خواه_ توسط محسن ثلاثی با عنوان «توتالیتاریسم؛ (حکومت ارعاب، کشتا، خفقان)» به فارسی ترجمه شده است.
آنچه من در این یادداشت نوشتم، نگاهی بود به سومین بخش از این سه گانه با عنوان «امپریالیسم».
*وقتی اینجا از کشور صحبت میکنم، منظورم هم کشور به معنای نظام سیاسی است، هم سازوکار اقتصادی را در نظر دارم و هم فرد فرد مردمی که در یک واحد دولت-ملت غربی زندگی میکنند.
Discover more from Rooh Savar
Subscribe to get the latest posts sent to your email.
0 Comments
با بخش کشورهای اسکاندیناوی موافق نیستم شاید در فرهنگ قافیه رو داده باشند ولی در تکنولوژی و اقتصاد راه خود رو دنبال میکنند و نظارگر تمام هم نیستند ولی در کّل خارج از گود قدرت بوده و هستند