بیایید کمی «بیکلاس» باشیم
2012-06-27به این صحنههای زشت عادت نکنیم
2012-07-23نقطۀ قرمز، گرایش من را نشان می دهد |
دیروز با یک عکاس خبری فرانسوی صحبت میکردم. روی پروژۀ سربازان کشته شدۀ فرانسوی در خارج از این کشور در حال تهیۀ یک گزارش مستند هست. هفتۀ پیش چهار سرباز فرانسوی در افغانستان کشته شدهاند و به همین مناسبت و بنا بر برنامۀ رسمی همۀ دولتها، مراسمی در کاخ الیزه با حضور رییس جمهور فرانسه انجام میشود. دوست خبرنگارم، با اینکه یک عکاس با سابقه و معتبر خبری در فرانسه هست، برای اولین بار بود که اجازه پیدا میکرد در این مراسم حضور پیدا کند و عکس بگیرد. او میگفت، زمانی که این پروژه را آغاز کرده بود، مصادف با دولت سارکوزی بود و طی این مدت نه او و نه خیلی از روزنامه نگاران اجازۀ حضور در این مراسم را نداشتند. دولت در این مورد (و موردهای دیگر) پروتکل خاص و محدودی داشته است که شامل حضور دو عکاس، سه خبرنگار و یک شبکۀ تلویزیونی میشده است و همۀ این اینها با دقت خاصی انتخاب میشدند که مبادا خبر یا تصویری را مخابره کنند که با خواست دولت مطابقت نداشته باشد. در طی این چند سال، همواره درخواست دوستم و خیلی خبرنگارهای دیگر برای حضور و تهیۀ خبر از این مراسم به در بسته میخورده است. به طوری که در اواخر دولت سارکوزی، همه بیخیال حضور در این برنامه شده بودند.
اما این روزنامه نگار، با شادی و شعف که البته همراه با تعجب هم بود تعریف میکرد که درخواستش برای حضور در مراسم هفتۀ گذشته بدون هیچ تشریفات و کنترل خاصی از سوی گروه ارتباطات رییس جمهور جدید با موافقت مواجه شده. تعجب این عکاس خبری وقتی بیشتر شده بود که بیش از ۱۰۰ عکاس را در این مراسم دیده بود. حالا دو تا عکاس کجا، صد تا کجا!
درواقع دولت دست راستی سارکوزی، کنترل خاصی روی رسانهها و اخباری که آنها از دولت مخابره میکردند اعمال میکرد و روزنامه نگاران این دوران را یکی از بدترین دورههای خود در حوزۀ رابطه با دولت میپندارند. درحالی که سیاستهای دولت چپ گرای فرانسوا اولاند با توجه به ده سال حضور سارکوزی در راس فضای سیاسی-دولتی فرانسه در مقام وزیر کشور و رئیس جمهور، در برابر آن سیاستها یک انقلاب حساب میشود.
حال این نکتهها را چرا گفتم!؟
امروز یک یادداشت بسیار خوب از آرمان امیری خواندم. اما ناگهان یک پاراگرافش حسابی حالم را جا آورد:
«از دو جریان غال «چپ و راست» در مقیاس جهانی، این برداشت ابتدایی اما قابل قبول در اذهان ایرانیان باقی مانده است که «راستها به آزادسازی و اقتصاد آزاد اعتقاد دارند اما چپها به محدودیت و اقتصاد دولتی». فارغ از هرگونه تلاش برای زنگارزدایی از این برداشتهای ناقص، میتوان برای هر یک از این دو شیوه نقاط ضعف و قوتی قایل شد. برای نمونه، در سیاستهای دست راستی، شما همزمان و همگام با اقتصاد آزاد، مسئله آزادی بیان و مطبوعات و رسانهها را دارید که به نمایندگی از افکار عمومی توانایی نظارت بر سیاستهای حکومتی را دارند. از سوی دیگر در این کشورها، اقتصاد آزاد و رقابتی احتمالا صدماتی را به اقشار ضعیف و به ویژه کارگران وارد خواهد ساخت.
در نقطه مقابل، در کشورهای چپگرا، اقشار کمدرآمد و به ویژه کارگران از حمایتهای دولتی برخوردار هستند و از آنجا که بازار رقابتی در این کشورها وجود ندارد، معمولا کارگران به دلیل بازده پایین و یا ضرردهی کارخانجات اخراج نمیشوند. در نقطه مقابل، همین دولتی سازی در حوزه رسانه و مطبوعات سبب انسداد فضای آزاد گردش اطلاعات میشود که به نوبه خود پیامدی ندارد جز ایجاد بستر مناسب برای گسترش فساد دولتی.»
قبول دارم که این تعریف خیلی ابتدایی است. اما اصلا قابل قبول نیست و تا حدودی هم تحریف واقعیت است. حتی مثال آوردن این نوع جبهه بندی، به نظرم اشتباه است. همانطور که آزادی بیان پدیدۀ ذاتیِ برای دولتهای دست راستی محسوب نمیشود، انسداد سیاسی و فضای بستۀ مطبوعاتی، در ذات دولتهای چپی نیست. در واقع همانطور که آرمان امیری میگوید، این برداشت کاملا ابتدایی و متاثر از تجربۀ تلخ ما ایرانی هاست. در حالی که در آمریکای جنوبی و حتی در بخش زیادی از اروپا این تجربه کاملا برعکس است. حکومتهای چپ گرا در این کشورها معمولا آزادی خواه هستند و حکومتهای راست همواره نماد انحصار و فشار بر نهادهای جامعۀ مدنی و رسانهها شناخته میشوند. در مثالی که بالا آوردم میتوان این تفاوت تجربه را به خوبی دید. دولت سارکوزی که راست گراترین دولت فرانسه پس از جنگ جهانی است، سختترین سیاستها را بر رسانهها اعمال کرد. به طوری که اصلاحهای «حداقلیای» که فرانسوا هولاند انجام داده است، در چشم روزنامه نگاران فرانسوی همچون یک انقلاب دیده میشود.
یادمان نرود که همانطور که هانا آرنت در سه گانۀ ماندگارش، «سرچشمههای توتالیتاریسم» به خوبی این مسئله را شکافته است و نشان داده است، حکومتهای استالین و هیتلر از راستترین حکومتهای دوران خود بودهاند. درحالی که یکی از تلفیق سوسیالیسم-ناسیونالیسم و دیگری از کمونیسم پیروی میکرده است.
این تفاوت تجربه به اندازه ایست که در فرهنگ سیاسی متاخر آمریکا، لیبرالها با برچسب چپ شناخته میشوند. پس باید توجه داشته باشیم که آنچنان که گهگاه ما میپنداریم، در پشت نامها و برچسبهای چپ و راست، ذات بد و خوب نهفته نیست. بلکه تجربهها، تاریخها و عملکردها نقش زیادی در بازشناسی این جریانها بازی میکنند.
چندی پیش یک پرسشنامه در شبکههای اجتماعی دست به دست چرخید که دست آخر در یک نمودار، گرایش سیاسی افراد را با توجه به پاسخهایی که به پرسشها دادهاند مشخص میکرد. در این پرسشنامه، علاوه بر محور افقی «چپ» و «راست»، یک محور دیگر با گرایشهای «اقتدار گرا» و «آزادی خواه» افزوده شده است که با دقت بیشتری گرایشهای سیاسی را نشان میدهد (تصویر بالا). همین نمودار نشان میدهد که ما میتوانیم یک چپ اقتدار گرا، راست آزادی خواه، چپ آزادی خواه یا راست اقتدار گرا باشیم و هر کدام از این گرایشها نیز اندازه و درجههای متفاوتی دارد.
کوتاه سخن اینکه، من فکر میکنم با اینکه کشورهایی که رقابت سیاسی به مراتب دموکراتیکتر و مردم سالارانه تری از ما دارند، تجربههای جدیتر و ناب تری از چپ و راست دارند، اما باز هم گرفتار شدن در دام دوگانۀ چپ و راست، دامی است که نیروهای سیاسی را به بیراهه میکشاند و رقابت سیاسی _که هدف اصلیاش باید تلاش صادقانه در نیک بختیِ فرد و جامعه باشد _ را به جنگ حیدری نعمتی تبدیل کرده است. برای من نمونۀ این تلاش صادقانه در انتخابات اخیر فرانسه، «فرانسوا بایرو» از جناح راست میانه بود که علیرغم اینکه قائدتا باید در مرحلۀ دوم از سارکوزی حمایت میکرد، اما در کنشی جنجال برانگیز و تعیین کننده اعلام کرد که سیاستهای سارکوزی را در راستای آرمانها و ارزشهای جمهوری فرانسه و لائیسیته نمیداند و بنابراین به «فرانسوا اولاند» رای میدهد. همه میدانستند که این حرکت او باعث ریزش محبوبیت او در بین رای دهندگان سنتیاش خواهد شد _ که اینگونه هم شد و در یک ماه بعد در انتخابات پارلمانی فرانسه شکست خورد_ اما برای همیشه نمونهای از گرفتار نشدن در دامِ حیدری-نعمتیِ چپ و راست در یک رقابت آزاد را ارائه کرد.
Discover more from Rooh Savar
Subscribe to get the latest posts sent to your email.