مسئلۀ خونِ شهدا
2012-03-12بازسازی ملت، در انتخابات فرانسه
2012-05-10
پیش و پس از
رای بحث بر انگیز سید محمد خاتمی، پرسشها و گفتگوهای بسیاری میان نیروهای سیاسی –
از نخبگان گرفته تا هواداران- در گرفت. از کشاکش این گفت و شنود ها می شد به پرسش
اصلی دست یافت: «اصلاح طلبی! و نسبت آن با جنبش سبز.» گروهی که اصلاح طلبی را با
«انتخابات گرایی» یکی می پندارند، دسته ای از اصلاح طلبان را که در
انتخابات شرکت و مشارکت نکردند را به خروج از راه و رسمِ «اصلاح طلبی» متهم کردند
و راهی که امروز اکثریت آنها در آن قدم گذاشته اند را بر خلاف معیارهای یک
«سیاستِ» درست ، معقول و نتیجه گرایانه دانستند. آنها از اصلاح طلبان می خواهند یک
بار و برای همیشه به این پرسش پاسخ بدهند که نسبت اصلاحات و نظام سیاسی چیست؟» *
گروهی دیگر
نیز اصلاح طلبی را یک «پروژۀ » شکست خورده می دانند و بر این انگاره که اصلاحات یک
«پروسه» است خط بطلان می کشند. اکثر کسانی که چنین دیدگاهی دارند در میان رنگین
کمان جنبش سبز جای دارند و از اصلاح طلبان می خواهند که یک بار و برای همیشه تکلیف
خود را با نظام سیاسی جمهوری اسلامی روشن کنند.
در این
یادداشت قصد داریم ادعای دستۀ نخست را کنکاش کنیم. به نظر می رسد در انتهای این
کنکاش بتوان پاسخی برای دستۀ دوم نیز بدست آورد.
اصلاح طلبی
از آنجا که
این دسته اصلاحات را یک «پروسه» می دانند و نه یک پروژه! ، در ابتدا این ادعای
بررسی می کنیم تا ببینیم آبشخورِ اصلی «کاستیِ بزرگ» در این دیدگاه کجاست؟ زیرا به
نظر می رسد آنها دچار یک سوء تفاهم بزرگ در مورد تمایز بین واژه های «اصلاح طلبی»
، «اصلاحات» و «اصلاح طلبان» شده است و پیاپی این واژه ها را بجای یکدیگر استفاده
می کنند و به همین دلیل راه به خطا می روند.
اگر مطابق دیدگاه
دستۀ اول، اصلاح طلبی را یک «پروسه» بدانیم، و اگر پذیرفته باشیم که پروسه در طول
زمان شکل می گیرد و معنا می بایبد، باید برای این پروسه روایتی داشته باشیم. وگرنه
نمی دانیم در مورد چه چیزی داریم صحبت می کنیم. چند خطی که در ادامه می آید، روایت
مختصر ما از تاریخ بلند «اصلاح طلبی» است و هر روایتی که غیر از آنچه که می آید،
نگاهی ناقص به روند و پروسۀ اصلاح طبی در ایران خواهد بود. «پروسه» ی اصلاح طلبی
در ایران معاصر از زمانی آغاز شد که قائم مقام، امیر کبیر، و حتی عباس میرزا چشم
به مظاهر تمدن غربی گشودند و در فرآیند مقایسۀ وضعیت نابسامان کشور با آنچه که در
کشورهای همسایه و دیگر کشورهای دور و نزدیک می گذشت، دریافتند که کشور در وضعیتی
اسفناک به سر می برد و در نتیجه عزمِ «اصلاحِ امور» کردند. تا به امروز این عزم
همواره وجود داشته و بدون وقفه در چهره ها و رنگ های گوناگون، صحنۀ سیاسی کشور را
تحت تاثیر خود قرار داده است. اما اگر «پیشرفت» دغدغۀ اصلی اصلاح گرانِ نخستین بود
و تلاش داشتند از روش های آمرانه برای رسیدن به آن بهره جویند، سالها بعد و پس از
فراز و نشیب های زیاد «قانون» و قانون گرایی دغدغۀ اصلی اصلاح طلبان مشروطه خواه
قرار گرفت و راهبردهای مردمی و دموکراسی طلبانه در دستور کار آنان قرار گرفت.
همانطور که چند دهه بعد با همین راهبرد، «استقلال» خواستۀ بزرگ نیروهای اصلاح طلب
جامعۀ ایرانی بود و در جنبش نفت به اوج خود رسید. این خواسته در پیوند با «آزادی و
عدالت» انقلاب 57 را رقم زد تا اینکه در خرداد 76 «دموکراسی» و تغییر موازنۀ قدرت
از «حکومت» به سمت و نفع «مردم» هدف اصلی نیروهایی قرار گرفت که به دنبال
اصلاح امور کشور بودند.
تا اینجای
کار با این انگاره موافق هستیم که اصلاحات یک پروسه است. اما بدین ترتیب روایتی که
ما از پروسۀ اصلاحات عرضه می کنیم، با روایتِ احتمالیِ کسانی که اصلاح طلبی را
انتخابات گرایی می دانند از اساس متفاوت است. زیرا که آنان آغاز روشنی برای این
پروسه متصور نیستند و یا دست کم به شکل منسجم عرضه نمی کنند. اما این پایانِ
کار نیست. بلکه برخلاف دیدگاه آنها، ما اعتقاد داریم که باید به اصلاحات به عنوان
یک پروژه نیز نگاه کرد. پروژه ای که اغلب در قالب یک جنبش اجتماعی- سیاسی نمایان
گشته است. بر طبق همان روایت بالا، «پروژه» های متعددی در «پروسه»ی اصلاح طلبی
ایرانی وجود داشته است. انقلاب مشروطه، نهضت ملی صنعت نفت، انقلاب اسلامی، دوم
خرداد و جنبش سبز از برجسته ترین آنها بوده اند. اگر بخواهیم از واژه های دقیق تر
و آشنا تری استفاده کنیم، می توان «جنبش» و «روند» را به ترتیب جایگزین «پروژه» و
«پروسه» نمود. اینجاست که فهم دقیق تری از «اصلاحات» بدست می آید. بر این اساس،
این باورِ انتخابات گرایان که: «اصلاحات یک «جنبش» نیست و تنها یک «روند» است»، از
اساس نادرست به نظر می رسد. زیرا اصلاحات (در معنای یک جنبش که از خرداد 76
آغاز گردید) در قلب روندِ تاریخی اصلاح طلبی ایرانی قرار داشته است و اتفاقا در
زمانی معین و مشخص به پایان رسیده است. بر این پایه، ما یک پروسۀ اصلاح طلبی
طولانی مدت داریم که پروژه ها و جنبش های پرشماری در آن جای گرفته اند و به صورت
قراردادی، یکی از این جنبش های متاخر را «اصلاحات» نامیده ایم. همانی که سرآغازش
خرداد 76 بود و در درورۀ زمانی مشخصی به پایان رسید. همان زمانی که سعید حجاریان
غزل خداحافظی اش را اینگونه سرایید: «اصلاحات مرد، زنده باد اصلاحات». در واقع اگر
حجاریان نمی خواست از آرایه های ادبی استفاده کند شاید اینگونه سخنش را بیان
می کرد: «اصلاحات تمام شد. اما اصلاح طبی و اصلاح طلبان ادامه دارند.» رمز تحلیل
نادرست «انتخابات گرایان» در عدم درک تمایز بین «اصلاحات» و «اصلاح طلبی» «اصلح
طلبان» است.
همانطور که
بارها رو بارها در گفتار میرحسین موسوی آمده است، مبارزۀ مردم ما برای از بین بردن
استبداد، بدست آوردن استقلال و حرکت به سمت حاکمیت مردم سابقه ای حداقل صد ساله در
تاریخ معاصر ایران دارد. آری! ما چنین اصلاح طبانی هستیم و چنان «روایت»ی داریم؛
اصلاح طلبی:
بنا بر
روایتی که پیشتر عرضه داشتیم، نیروهایی در این پروسۀ صد و چند ساله برای اصلاح
امور کشور تلاش می کردند در دل این روند، جنبش هایی زاییده شدند و به پایان
رسیدند. این پروسه را «اصلاح طلبی» می نامیم.
اصلاحات ( پروژۀ دوم خرداد):
در معنای
پروژه، اصلاحت یک “جنبش” بود که از خرداد 76 آغاز شد و در آغاز دهۀ 80،
هنگامی که از محتوی و خواستۀ خود تهی گردید، به پایان رسید. در این معنا، چیزی که امروزه در ادبیات سیاسی ما به «اصلاحات»
شناخته شده است، یک پروژۀ سیاسی مشخص بود و دستاوردها و شکست های مشخصی داشت.
امروز که از آن مرحله گذشته و وارد مرحلۀ دیگری شده ایم، بهتر است دوباره به تبعیت
از روزهای آغازینِ آن رخداد، از «دوم خرداد» برای نامیدن آن پروژه سود ببریم.
اصلاح طلب:
تمام مشکل از
برخورد ما با این واژه بوجود می آید. ما به طور قراردادی هنگامی که در مورد سیاست
ایرانِ امروز صحبت می کنیم، منظور مان از «اصلاح طلب» کسانی هستند که پس از
دوم خرداد 76 و در طی یک پروژۀ سیاسی، پرچم دموکراسی خواهی و مردم سالاری و اولویت
جامعۀ مدنی را برافراشتند و تلاش های سیاسی خود را در این راه آغاز کردند. در این
زمان جنبشی در جامعه شکل گرفت که به مرور زمان از «دوم خرداد» به «اصلاحات» تغییر
نام داد و البته پس از فراز و نشیب هایی به پایان خود رسید. با آغاز اصلاحات
یک جریان سیاسی گسترده در جامعه بوجود آمد که به «اصلاح طلب» معروف شد. هرچند
پروژۀ آنها شکست خورد، اما یک جریان سیاسی مشخص را در جامعه متولد و منسجم گردید و
امروز هم در جامعه وجود دارد. جبهۀ مشارکت، سازمان مجاهدین انقلاب، مجمع روحانیون
مبارز، حزب کارگزاران سازندگی و اخیرا حزب اعتماد ملی، از حزب ها و سازمانهای اصلی
این جریان هستند که به دلیل پیوندهایی که در گذر زمان میان آنها بوجود آمده است و برخی
اهداف و منافع مشترکی که دارند ، گاه و بیگاه در پس لرزه های جنبش اصلاحات گرد هم
آمدند. در انتخابات شوراهای سوم و مجلس مجلس هشتم باهم همکاری داشند. اما در
انتخابات های ریاست جمهوری نهم و دهم و مجلس هفتم نتوانستند به توافقی برسند. در
چند سال اول جنبش اصلاحات، «جبهۀ اصلاحات» وظیفۀ هماهنگی این احزاب را بر
عهده داشت. اما این جبهه هیچ گاه نتوانست مانیفستی برای جنبش اصلاحات تدوین کند و
هیچ گاه اهداف، منافع و خواسته های مشترک این گروهها مشخص نگردید. برای همین بود
که این حزب ها و سازمان ها و هوادارنشان نتوانستند راهی مشترک برای دموکراتیک و
مردم سالارنه تر کردن نظام سیاسی پیدا کنند. حال که این گروهها هویت مشترکی برای
خود قائل نیستند، هیچ ناظر بیرونی ای هم نمی تواند چنین کند. برای نمونه، ما می
توانیم در جنبش سبز یک برنامۀ عمل در قالب «منشور جنبش سبز» که توافق نسبتا قابل
قبولی روی آن وجود دارد، نیروهای سیاسی شناسنامه دار که خود را سبز می دانند و مهم
تر از همه، یک نهاد رهبری که در راس آن میرحسین موسوی و مهدی کروبی قرار دارند را
شناسایی کنیم. اما در جنبش اصلاحات هیچ گاه چنین عنصرهایی به صورت همزمان وجود
نداشت.
مشکل عمدۀ
برخی از کنش گران سیاسی این است که نمی توانند و یا نمی خواهند بپذیرند که جنبش
اصلاحات در قالب پروژۀ دوم خرداد به پایان رسیده است. باید به این نکته توجه
داشت که هنگامی که اصلاح طلبان در طی یک دهه نتوانستند از روشهای
“پارلمانتاریستی” و یا به گفته ای”انتخابات گرایانه”، برای
جابجاییِ موازنۀ قدرت به نفع مردم یا حداقل نیروهای محذوف از قدرت دست پیدا کنند،
دیگر چیزی برای دست یافتن و راهی برای پیمودن نداشتند و انتخابات ریاست جمهوری نهم
و شوراهای سوم و مجلس هشتم در واقع عملیاتی بودند که از عادت های پیشین ریشه
میگرفتند و در نهایت دست آوردی نداشتند.
با این حال،
به نظر می رسد که انتخابات گراها از پیش قصد دارد که به مخاطب خود بقبولاند که هیچ
راهی جز شرکت در انتخابات ندارند. به همین دلیل تلاش می کند که با استدلال هایی
سست ثابت کند که انتخابات گرایی همان اصلاح طلبی است و اگر شما در انتخابات شرکت
نکنید دیگر اصلاح طلب نیستید. معلوم نیست که آنها چطور از این واقعیت که اصلاح
طلبان همواره از انتخابات برای رسیدن به اهداف دموکراتیک خود استفاده می کردند،
این نتیجه را بدست می آورد که انتخابات گرایی “ذات” اصلاح طلبی است. به
نظر نمی رسد که آنها از سست بودن استدلال خود آگاه نباشد. [البته شاید هم آگاه
نیستند] اما در هر حال این استدلال سست، نشان می دهد که احتمالا انتخاب
گرایان قبلا تصمیم خود را گرفته اند و بعد به دنبال تئوریزه کردن آن تصمیم برآمده
اند. اما نتوانسته اند استدلال خود را از پایه های مستحکمی برخوردار کنند. این
طبیعی است که به محض اینکه در این پایه ها تزلزل بوجود می آید، کلیت آن نتیجه گیری
نیز بی معنی می شود.
حرکت به سمت
روشهای پارلمانتاریستی، یکی از تجربه های سیاسی برای اصلاح طلبان بود که تبلور
اصلی آن در «جنبش اصلاحات» (دوم خرداد) نمایان شد. اما اکنون برای اکثر نیروهای
سیاسی شریک در جنبش اصلاحت روشن شده است که تکیۀ محض به روشهای پارلمانتاریستی در
جامعه ای مانند ایران که شرایط سیاسی و تاریخی خاص خودش را دارد، چقدر می تواند
خطرناک باشد و حیات یک جنبش سیاسی را مورد تهدید قرار دهد؛ همانطور که تجربۀ «جنبش
اصلاحات» بر این واقعیت صحه گذاشت. همانجایی که از راهبرد «چانه زنی از بالا –
فشار از پایین» فقط چانه زنی از بالا (روشهای شبه پارمانتاریستی) مورد توجه قرار
گرفت. به مرور اصلاح طلبان به ژنرال هایی تبدیل شده بودند که لشکری نداشتند. زیرا
ضرورتهای تکیۀ صرف به روشهای پارلمانتاریستی و بوروکراتیک، آنها را مجبور می کرد
که مردم را به خانه های خود بفرستند و در تالارهای قدرت، نقش نمایندگان مردمی را
بازی کنند که دیگر در میدان سیاست نیستند و به پشت جبهه رانده شده اند.
باز هم در
راستای همین اندیشۀ ناتوان است که انتخابات گرایان بدون مقدمه اصلاح طلبان
را به مشخص کردن نسبت “اصلاحات” با “نظام سیاسی” فرا می
خواند. فارغ از اینکه پرسش و درخواست آنها، از همان عدم تمایز بین «اصلاحات»
و «اصلاح طلبی» ریشه می گیرد و پرسشی نادرست است؛ در واقع آنها برهۀ اصلاح طلبی
دوم خردادی را از تمام تاریخ اصلاح طلبی ایرانی جدا می کنند و تلاش می کنند فقط
همان برهه و همان نیرو ها را یگانه عنصر تحلیل و نتیجه گیری خود قرار دهند. اما
بازهم توضیح نمی دهند که اگر تصورشان از «اصلاحات» یک پروسه است، چطور ممکن است یک
پروسه و روند سیاسی و اجتماعی به خودی خود نِسبتَش با یک نظام سیاسی را روشن کند؟
آیا از لحاظ جامعه شناختی، یک روند و فرآیند اجتماعی و سیاسی می تواند متولی خاص و
مشخصی داشته باشد که از وی بخواهیم تکلیف خودش با نظام سیاسی را روشن کند؟ باید به
این واقعیت توجه داشت که روند های (پروسه های) اجتماعی و سیاسی را کسی هدایت نمی
کند و از هیچ گونه سازمان و رهبری تبعیت نمی کنند. بلکه این شرایط اجتماعی، سیاسی
و تاریخی آن جامعه است که یک پروسه را می سازد و به ادامۀ حیات آن کمک می کند و یا
جلو اش را می گیرد. رهبران، سازمان ها و افراد در مقابل این شرایط، نقشی واکنشی
دارند و حتی اگر تاثیر تعیین کننده ای داشته باشند، در واکنش به این شرایط و به
عنوان بازیگرانی در این عرصه است. با تکیه بر این واقعیت می توان متوجه شد که حتی
در پس ذهن انتخابات گرایان، «اصلاحات» (در معنای دوم خردادی اش) به معنای یک پروژه
و جنبش تعریف شده است که رهبران و کنشگران مشخصی دارد که باید «برای همیشه
به این پرسش پاسخ بدهند که نسبت اصلاحات و نظام سیاسی چیست؟».
اگر چنین
باشد باید این پرسش را از خطاب به آنان مطرح کرد که چرا در درجۀ اول از یک
جنبش اصلاح طلب به عنوان یک جنبش دموکراسی خواه، این درخواست می شود که
موضع خود را با نظام سیاسی مشخص کند؟ در حالی که منطقی به نظر می رسد که این
جنبش در ابتدا موضع خود را نسبت به مردم، جامعه و مطالبات آنها مشخص کند و با توجه
به آن، رابطۀ خود با نظام سیاسی را تنظیم کند
خطاب دادن نیروهایی که که در گذشته در یک جنبش شریک بوده اند اما امروز مبنای
مشترکی برای فعالیت سیاسی ندارند تحت یک عنوان مشترک «اصلاح طلب» کار خطایی است و
هیچ منطقی آن را نمی پذیرد.
پرواز را به
خاطر بسپار/ پرنده مردنی است
شاید مهمترین
پیامی که فروغ فرخ زاد از خود به جای گذاشت همین باشد: «پرواز را به خاطر بسپار/
پرنده مردنی است». بر همین مبنا می توانیم بگوییم که : «اصلاح طلبی را به خاطر
بسپار/ اصلاحات مردنی است». [اصلاحات در معنای پروژۀ دوم خردادی اش] این پیام شاید
ما را دوباره یاد پیام تاریخی سعید حجاریان بیاندازد که گفت: «اصلاحات مرد/ زنده
باد اصلاحات.»
بر کسی
پوشیده نیست که پس از رخدادهای انتخابات ریاست جمهوری سال 88 ، تقریبا هیچ چیز در
صحنۀ سیاست و میدانِ جامعۀ ایران به حالت قبلی خود باقی نمانده و آن صحنه ها و
میدان ها تغییر شکل و حتی تغییر ماهیت داده اند. در روزهای تبلیغات انتخاباتی،
مردم در اکثر شهرهای بزرگ و کوچک کشور، خیابان ها را به بهانۀ تبلیغات انتخاباتی
به تسخیر در آوردند و آنجا را صحنۀ نشاط و شادی خود کردند. (یادآوری می شود که بیش
از نیمی از جمعیت کشور در 10 شهر بزرگ کشور زندگی می کنند.) در تاریخ معاصر کشور
چنین صحنه هایی بی نظیر بود. همچنین در صحنۀ سیاست، جابجایی باورنکردنی ای میان مهره
ها و نیروهای سیاسی شکل گرفت. بطوری که این جابجایی ها با دگرگونی های پس از
انقلاب ها یا کودتاها قابل مقایسه است. (چنانچه معتقدم طی این رخداد، انقلاب از
جانب مردم و کودتای ضدانقلابی از جانب بخشهایی از حاکمیت سیاسی صورت گرفت). فقط
کافی است نگاهی به تغییر جایگاه مراجع تقلید، نیروهای سپاه پاسداران و وضعیت هاشمی
رفسنجانی _به عنوان یکی از استوانه های نظام_ بیاندازیم تا به عمق این زلزله و
تحول پی ببریم. طبعن نیروهایی که در جریان جنبش دوم خرداد فعال بودند و بخشی از
آنها یک جریان سیاسی را شکل دادند از این قائده خارج نیستند. محسن میردامادی، محسن
امین زاده و محسن صفایی فراهانی که از دیپلمات ها و مدیران برجستۀ نظام جمهوری
اسلامی ایران بودند و قطعن اسرار سیاسی-حکومتی زیادی مرتبط با نظام را در سینۀ خود
دارند امروز جایگاهی ندارند مگر در زندان. میرحسین موسوی و مهدی کروبی از سران
جمهوری اسلامی توسط نیروهای امنیتی ربوده شده اند و محمد خاتمی نیز در وضعیتی
مشابه حصر قرار دارد. به نظر می رشد، همانطور که مرحوم مهندس بازرگان از «شاه» به
عنوان رهبر اصلی انقلاب نام برد، امروزه آیت الله خامنه ای در جایگاه «رهبرِ» یک
کودتای سیاسی-نظامی-امنیتی علیه حاکمیت و قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران ظاهر
گشته است و عملا قانون اساسی را از اعتبار ساقط نموده و حکومت نظامی را در کشور
حاکم ساخته است.
در چنین
شرایطی، چطور می توان انتظار داشت که صف بندی نیروهای سیاسی تغییری نداشته باشد؟
اینگونه می شود که امروز خطی پر رنگ بین نیروهای سیاسی کشیده می شود که در یک سوی
آن حامیانِ رای و حق تایین سرنوشت مردم قرار می گیرند و در سوی دیگر مستبدان،
خشونت طلبان و کودتاگران جای می گیرند. البته گروههای اندکی هم هستند که سکوت
اختیار کرده اند و نقشی در فضای سیاسی کشور ندارند که در این مقال، مورد توجه ما
نیستند.
در جبهۀ اول
می توان از این نیروها نام برد: حزب ها، سازمانها و گروهایی که پیش از این
درجنبش دوم خرداد نقش های کلیدی را ایفا می کردند(مشارکتی ها و مجاهدینی ها و…)
، نیروهایی که قبلا در جبهۀ اصولگرایی قرار داشتند( مطهری ها و افروغ
ها…)، بخشی از نیروهای مذهبی-سنتی و پیروان مراجع تقلید (آیت الله صانعی ها،
بیات زنجانی ها، دستغیب ها…) ، نیروهای اصلی و ریشه دار سپاه پاسداران و خانواده
های ایثارگران (سردار علایی ها، همت ها و باکری ها… )، مخالفین دموکراسی خواه
(ملی مذهبی ها، نهضت آزادی ها) مخالفین سکولار ( فدائیان خلق-اکثریتی ها، نیروهای
سیاسی چپ سکولار، احزاب سیاسی و غیر نظامی قومیت ها و…). بیشتر این نیروها پس از
رخدادهای خرداد 88 زیر پرچم جنبش سبز صورت بندی شده اند. میرحسین موسوی، مهدی
کروبی و در مقاطعی محمد خاتمی رهبران تثبیت شدۀ اکثر این گروهها هستند به آنها
انسجام می دهند. منشور جنبش سبز مورد توافق و پذیرش اکثریت آنها قرار گرفته است و
به صورت برنامۀ عمل آنها درآمده است. برخی دیگر هم هنوز خود را در این پروژه شریک
نمی دانند. ولی به الزامات تغییرات دموکراتیک و مردم سالارانه پایبند هستند. حتی
نیروهایی که به صورت مشخص خود را در هویت «سبز» شریک نمی دانند (همچون علی مطهری)،
در مطالبۀ حاکمیتِ مردم و جلوگیری از حاکمیت استبدادی در کشور با طیف های دیگر این
دسته، هم نظر هستند. به درستی می
توان همۀ این نیروها را در زمرۀ نیروهای اصلاح طلب ایران و زیر چتر پروسه و روند
صد سالۀ اصلاح طلبیِ ایرانی قرار داد.
آن سوی این
خط، نیروهایی قرار دارند که تنها چیزی که آنها را به هم پیوند می دهد، قدرت طلبی،
فساد، خشونت، استبداد و خیانت به مردم و کشور است. نیروهای این دسته البته
چندان پرشمار نیستند: 1- هواداران آیت الله خامنه ای که اکثرا در نهادهای
نظامی و شبه نظامی سازمان یافته اند، 2- احمدی نژاد و باند همراهش که اغلب
در دولت و نهادهای مالی اقتصادی شبه دولتی رخنه کرده اند، 3- مجاهدین خلق 4- سلطنت
طلبها. دو طیف آخر گروههایی بودند که به گفتۀ میرحسین موسوی جنازه ای از آنها باقی
نمانده بود. اما دستگاه حاکم سیاسی، برای رسیدن به منافع کوتاه مدت خود، عمدا به
آنها پر و بال داد و به آنها حیات مجازی بخشید. در واقع «رویش»هایی که از آن نام
برده می شد به همین دسته محدود می شود. در حالی که هر روز بر «ریزش»هایشان افزوده
می گردد. اما همین ریزش ها، در میدان سبزها حیاتی دوباره پیدا می کنند و می رویند.
بر پایۀ همۀ
آنچه در این نوشتار آمد، می توان به سادگی تکلیف نیروهایی را روشن کرد که در میانۀ
جنبش دوم خرداد نقش اصلی را ایفا می کردند و با پایان یافتن آن جنبش همچنان
اصلاح طلب نامیده می شدند. بخش عمده ای از این نیروها، حزب ها و سازمانهای
سیاسی-اجتماعی، در راه اندازی پروژۀ «جنبش سبز» نقش اصلی و کلیدی داشتند و دارند.
به طوری که رهبران این جنبش از این دسته اند. اما آنها خوب بخاطر دارند که «پروژۀ
اصلاحات» در شکل و شمایلی که در خرداد 76 شکل آغاز شده بود، به پایان رسیده است.
صحنۀ سیاسی ایران کاملا دگرگون شده است و جنبشی دیگر آغاز شده است. آنها «در گذشتۀ
خود اسیر نمانده اند» و با توجه به رخدادهایی که امروز بر کشور می گذرد و مصلحتی
که آیندۀ کشور بدان نیاز دارد، پروژه و جنبشی نو، در راستای پروسه و روندِ صد سالۀ
اصلاح طلبی آغاز کرده اند و به بایستگی ها و شایستگی های آن آگاه و پایبند هستند.
آنها پرواز
را به خاطر می سپارند؛ اما با پرندۀ قبلی خداحافظی کرده اند.
*اشاره به یادداشت محمد قوچانی در رسانه های مختلف بازتاب داشت.
رای بحث بر انگیز سید محمد خاتمی، پرسشها و گفتگوهای بسیاری میان نیروهای سیاسی –
از نخبگان گرفته تا هواداران- در گرفت. از کشاکش این گفت و شنود ها می شد به پرسش
اصلی دست یافت: «اصلاح طلبی! و نسبت آن با جنبش سبز.» گروهی که اصلاح طلبی را با
«انتخابات گرایی» یکی می پندارند، دسته ای از اصلاح طلبان را که در
انتخابات شرکت و مشارکت نکردند را به خروج از راه و رسمِ «اصلاح طلبی» متهم کردند
و راهی که امروز اکثریت آنها در آن قدم گذاشته اند را بر خلاف معیارهای یک
«سیاستِ» درست ، معقول و نتیجه گرایانه دانستند. آنها از اصلاح طلبان می خواهند یک
بار و برای همیشه به این پرسش پاسخ بدهند که نسبت اصلاحات و نظام سیاسی چیست؟» *
نیز اصلاح طلبی را یک «پروژۀ » شکست خورده می دانند و بر این انگاره که اصلاحات یک
«پروسه» است خط بطلان می کشند. اکثر کسانی که چنین دیدگاهی دارند در میان رنگین
کمان جنبش سبز جای دارند و از اصلاح طلبان می خواهند که یک بار و برای همیشه تکلیف
خود را با نظام سیاسی جمهوری اسلامی روشن کنند.
یادداشت قصد داریم ادعای دستۀ نخست را کنکاش کنیم. به نظر می رسد در انتهای این
کنکاش بتوان پاسخی برای دستۀ دوم نیز بدست آورد.
این دسته اصلاحات را یک «پروسه» می دانند و نه یک پروژه! ، در ابتدا این ادعای
بررسی می کنیم تا ببینیم آبشخورِ اصلی «کاستیِ بزرگ» در این دیدگاه کجاست؟ زیرا به
نظر می رسد آنها دچار یک سوء تفاهم بزرگ در مورد تمایز بین واژه های «اصلاح طلبی»
، «اصلاحات» و «اصلاح طلبان» شده است و پیاپی این واژه ها را بجای یکدیگر استفاده
می کنند و به همین دلیل راه به خطا می روند.
دستۀ اول، اصلاح طلبی را یک «پروسه» بدانیم، و اگر پذیرفته باشیم که پروسه در طول
زمان شکل می گیرد و معنا می بایبد، باید برای این پروسه روایتی داشته باشیم. وگرنه
نمی دانیم در مورد چه چیزی داریم صحبت می کنیم. چند خطی که در ادامه می آید، روایت
مختصر ما از تاریخ بلند «اصلاح طلبی» است و هر روایتی که غیر از آنچه که می آید،
نگاهی ناقص به روند و پروسۀ اصلاح طبی در ایران خواهد بود. «پروسه» ی اصلاح طلبی
در ایران معاصر از زمانی آغاز شد که قائم مقام، امیر کبیر، و حتی عباس میرزا چشم
به مظاهر تمدن غربی گشودند و در فرآیند مقایسۀ وضعیت نابسامان کشور با آنچه که در
کشورهای همسایه و دیگر کشورهای دور و نزدیک می گذشت، دریافتند که کشور در وضعیتی
اسفناک به سر می برد و در نتیجه عزمِ «اصلاحِ امور» کردند. تا به امروز این عزم
همواره وجود داشته و بدون وقفه در چهره ها و رنگ های گوناگون، صحنۀ سیاسی کشور را
تحت تاثیر خود قرار داده است. اما اگر «پیشرفت» دغدغۀ اصلی اصلاح گرانِ نخستین بود
و تلاش داشتند از روش های آمرانه برای رسیدن به آن بهره جویند، سالها بعد و پس از
فراز و نشیب های زیاد «قانون» و قانون گرایی دغدغۀ اصلی اصلاح طلبان مشروطه خواه
قرار گرفت و راهبردهای مردمی و دموکراسی طلبانه در دستور کار آنان قرار گرفت.
همانطور که چند دهه بعد با همین راهبرد، «استقلال» خواستۀ بزرگ نیروهای اصلاح طلب
جامعۀ ایرانی بود و در جنبش نفت به اوج خود رسید. این خواسته در پیوند با «آزادی و
عدالت» انقلاب 57 را رقم زد تا اینکه در خرداد 76 «دموکراسی» و تغییر موازنۀ قدرت
از «حکومت» به سمت و نفع «مردم» هدف اصلی نیروهایی قرار گرفت که به دنبال
اصلاح امور کشور بودند.
کار با این انگاره موافق هستیم که اصلاحات یک پروسه است. اما بدین ترتیب روایتی که
ما از پروسۀ اصلاحات عرضه می کنیم، با روایتِ احتمالیِ کسانی که اصلاح طلبی را
انتخابات گرایی می دانند از اساس متفاوت است. زیرا که آنان آغاز روشنی برای این
پروسه متصور نیستند و یا دست کم به شکل منسجم عرضه نمی کنند. اما این پایانِ
کار نیست. بلکه برخلاف دیدگاه آنها، ما اعتقاد داریم که باید به اصلاحات به عنوان
یک پروژه نیز نگاه کرد. پروژه ای که اغلب در قالب یک جنبش اجتماعی- سیاسی نمایان
گشته است. بر طبق همان روایت بالا، «پروژه» های متعددی در «پروسه»ی اصلاح طلبی
ایرانی وجود داشته است. انقلاب مشروطه، نهضت ملی صنعت نفت، انقلاب اسلامی، دوم
خرداد و جنبش سبز از برجسته ترین آنها بوده اند. اگر بخواهیم از واژه های دقیق تر
و آشنا تری استفاده کنیم، می توان «جنبش» و «روند» را به ترتیب جایگزین «پروژه» و
«پروسه» نمود. اینجاست که فهم دقیق تری از «اصلاحات» بدست می آید. بر این اساس،
این باورِ انتخابات گرایان که: «اصلاحات یک «جنبش» نیست و تنها یک «روند» است»، از
اساس نادرست به نظر می رسد. زیرا اصلاحات (در معنای یک جنبش که از خرداد 76
آغاز گردید) در قلب روندِ تاریخی اصلاح طلبی ایرانی قرار داشته است و اتفاقا در
زمانی معین و مشخص به پایان رسیده است. بر این پایه، ما یک پروسۀ اصلاح طلبی
طولانی مدت داریم که پروژه ها و جنبش های پرشماری در آن جای گرفته اند و به صورت
قراردادی، یکی از این جنبش های متاخر را «اصلاحات» نامیده ایم. همانی که سرآغازش
خرداد 76 بود و در درورۀ زمانی مشخصی به پایان رسید. همان زمانی که سعید حجاریان
غزل خداحافظی اش را اینگونه سرایید: «اصلاحات مرد، زنده باد اصلاحات». در واقع اگر
حجاریان نمی خواست از آرایه های ادبی استفاده کند شاید اینگونه سخنش را بیان
می کرد: «اصلاحات تمام شد. اما اصلاح طبی و اصلاح طلبان ادامه دارند.» رمز تحلیل
نادرست «انتخابات گرایان» در عدم درک تمایز بین «اصلاحات» و «اصلاح طلبی» «اصلح
طلبان» است.
بارها رو بارها در گفتار میرحسین موسوی آمده است، مبارزۀ مردم ما برای از بین بردن
استبداد، بدست آوردن استقلال و حرکت به سمت حاکمیت مردم سابقه ای حداقل صد ساله در
تاریخ معاصر ایران دارد. آری! ما چنین اصلاح طبانی هستیم و چنان «روایت»ی داریم؛
روایتی که پیشتر عرضه داشتیم، نیروهایی در این پروسۀ صد و چند ساله برای اصلاح
امور کشور تلاش می کردند در دل این روند، جنبش هایی زاییده شدند و به پایان
رسیدند. این پروسه را «اصلاح طلبی» می نامیم.
پروژه، اصلاحت یک “جنبش” بود که از خرداد 76 آغاز شد و در آغاز دهۀ 80،
هنگامی که از محتوی و خواستۀ خود تهی گردید، به پایان رسید. در این معنا، چیزی که امروزه در ادبیات سیاسی ما به «اصلاحات»
شناخته شده است، یک پروژۀ سیاسی مشخص بود و دستاوردها و شکست های مشخصی داشت.
امروز که از آن مرحله گذشته و وارد مرحلۀ دیگری شده ایم، بهتر است دوباره به تبعیت
از روزهای آغازینِ آن رخداد، از «دوم خرداد» برای نامیدن آن پروژه سود ببریم.
برخورد ما با این واژه بوجود می آید. ما به طور قراردادی هنگامی که در مورد سیاست
ایرانِ امروز صحبت می کنیم، منظور مان از «اصلاح طلب» کسانی هستند که پس از
دوم خرداد 76 و در طی یک پروژۀ سیاسی، پرچم دموکراسی خواهی و مردم سالاری و اولویت
جامعۀ مدنی را برافراشتند و تلاش های سیاسی خود را در این راه آغاز کردند. در این
زمان جنبشی در جامعه شکل گرفت که به مرور زمان از «دوم خرداد» به «اصلاحات» تغییر
نام داد و البته پس از فراز و نشیب هایی به پایان خود رسید. با آغاز اصلاحات
یک جریان سیاسی گسترده در جامعه بوجود آمد که به «اصلاح طلب» معروف شد. هرچند
پروژۀ آنها شکست خورد، اما یک جریان سیاسی مشخص را در جامعه متولد و منسجم گردید و
امروز هم در جامعه وجود دارد. جبهۀ مشارکت، سازمان مجاهدین انقلاب، مجمع روحانیون
مبارز، حزب کارگزاران سازندگی و اخیرا حزب اعتماد ملی، از حزب ها و سازمانهای اصلی
این جریان هستند که به دلیل پیوندهایی که در گذر زمان میان آنها بوجود آمده است و برخی
اهداف و منافع مشترکی که دارند ، گاه و بیگاه در پس لرزه های جنبش اصلاحات گرد هم
آمدند. در انتخابات شوراهای سوم و مجلس مجلس هشتم باهم همکاری داشند. اما در
انتخابات های ریاست جمهوری نهم و دهم و مجلس هفتم نتوانستند به توافقی برسند. در
چند سال اول جنبش اصلاحات، «جبهۀ اصلاحات» وظیفۀ هماهنگی این احزاب را بر
عهده داشت. اما این جبهه هیچ گاه نتوانست مانیفستی برای جنبش اصلاحات تدوین کند و
هیچ گاه اهداف، منافع و خواسته های مشترک این گروهها مشخص نگردید. برای همین بود
که این حزب ها و سازمان ها و هوادارنشان نتوانستند راهی مشترک برای دموکراتیک و
مردم سالارنه تر کردن نظام سیاسی پیدا کنند. حال که این گروهها هویت مشترکی برای
خود قائل نیستند، هیچ ناظر بیرونی ای هم نمی تواند چنین کند. برای نمونه، ما می
توانیم در جنبش سبز یک برنامۀ عمل در قالب «منشور جنبش سبز» که توافق نسبتا قابل
قبولی روی آن وجود دارد، نیروهای سیاسی شناسنامه دار که خود را سبز می دانند و مهم
تر از همه، یک نهاد رهبری که در راس آن میرحسین موسوی و مهدی کروبی قرار دارند را
شناسایی کنیم. اما در جنبش اصلاحات هیچ گاه چنین عنصرهایی به صورت همزمان وجود
نداشت.
برخی از کنش گران سیاسی این است که نمی توانند و یا نمی خواهند بپذیرند که جنبش
اصلاحات در قالب پروژۀ دوم خرداد به پایان رسیده است. باید به این نکته توجه
داشت که هنگامی که اصلاح طلبان در طی یک دهه نتوانستند از روشهای
“پارلمانتاریستی” و یا به گفته ای”انتخابات گرایانه”، برای
جابجاییِ موازنۀ قدرت به نفع مردم یا حداقل نیروهای محذوف از قدرت دست پیدا کنند،
دیگر چیزی برای دست یافتن و راهی برای پیمودن نداشتند و انتخابات ریاست جمهوری نهم
و شوراهای سوم و مجلس هشتم در واقع عملیاتی بودند که از عادت های پیشین ریشه
میگرفتند و در نهایت دست آوردی نداشتند.
به نظر می رسد که انتخابات گراها از پیش قصد دارد که به مخاطب خود بقبولاند که هیچ
راهی جز شرکت در انتخابات ندارند. به همین دلیل تلاش می کند که با استدلال هایی
سست ثابت کند که انتخابات گرایی همان اصلاح طلبی است و اگر شما در انتخابات شرکت
نکنید دیگر اصلاح طلب نیستید. معلوم نیست که آنها چطور از این واقعیت که اصلاح
طلبان همواره از انتخابات برای رسیدن به اهداف دموکراتیک خود استفاده می کردند،
این نتیجه را بدست می آورد که انتخابات گرایی “ذات” اصلاح طلبی است. به
نظر نمی رسد که آنها از سست بودن استدلال خود آگاه نباشد. [البته شاید هم آگاه
نیستند] اما در هر حال این استدلال سست، نشان می دهد که احتمالا انتخاب
گرایان قبلا تصمیم خود را گرفته اند و بعد به دنبال تئوریزه کردن آن تصمیم برآمده
اند. اما نتوانسته اند استدلال خود را از پایه های مستحکمی برخوردار کنند. این
طبیعی است که به محض اینکه در این پایه ها تزلزل بوجود می آید، کلیت آن نتیجه گیری
نیز بی معنی می شود.
روشهای پارلمانتاریستی، یکی از تجربه های سیاسی برای اصلاح طلبان بود که تبلور
اصلی آن در «جنبش اصلاحات» (دوم خرداد) نمایان شد. اما اکنون برای اکثر نیروهای
سیاسی شریک در جنبش اصلاحت روشن شده است که تکیۀ محض به روشهای پارلمانتاریستی در
جامعه ای مانند ایران که شرایط سیاسی و تاریخی خاص خودش را دارد، چقدر می تواند
خطرناک باشد و حیات یک جنبش سیاسی را مورد تهدید قرار دهد؛ همانطور که تجربۀ «جنبش
اصلاحات» بر این واقعیت صحه گذاشت. همانجایی که از راهبرد «چانه زنی از بالا –
فشار از پایین» فقط چانه زنی از بالا (روشهای شبه پارمانتاریستی) مورد توجه قرار
گرفت. به مرور اصلاح طلبان به ژنرال هایی تبدیل شده بودند که لشکری نداشتند. زیرا
ضرورتهای تکیۀ صرف به روشهای پارلمانتاریستی و بوروکراتیک، آنها را مجبور می کرد
که مردم را به خانه های خود بفرستند و در تالارهای قدرت، نقش نمایندگان مردمی را
بازی کنند که دیگر در میدان سیاست نیستند و به پشت جبهه رانده شده اند.
راستای همین اندیشۀ ناتوان است که انتخابات گرایان بدون مقدمه اصلاح طلبان
را به مشخص کردن نسبت “اصلاحات” با “نظام سیاسی” فرا می
خواند. فارغ از اینکه پرسش و درخواست آنها، از همان عدم تمایز بین «اصلاحات»
و «اصلاح طلبی» ریشه می گیرد و پرسشی نادرست است؛ در واقع آنها برهۀ اصلاح طلبی
دوم خردادی را از تمام تاریخ اصلاح طلبی ایرانی جدا می کنند و تلاش می کنند فقط
همان برهه و همان نیرو ها را یگانه عنصر تحلیل و نتیجه گیری خود قرار دهند. اما
بازهم توضیح نمی دهند که اگر تصورشان از «اصلاحات» یک پروسه است، چطور ممکن است یک
پروسه و روند سیاسی و اجتماعی به خودی خود نِسبتَش با یک نظام سیاسی را روشن کند؟
آیا از لحاظ جامعه شناختی، یک روند و فرآیند اجتماعی و سیاسی می تواند متولی خاص و
مشخصی داشته باشد که از وی بخواهیم تکلیف خودش با نظام سیاسی را روشن کند؟ باید به
این واقعیت توجه داشت که روند های (پروسه های) اجتماعی و سیاسی را کسی هدایت نمی
کند و از هیچ گونه سازمان و رهبری تبعیت نمی کنند. بلکه این شرایط اجتماعی، سیاسی
و تاریخی آن جامعه است که یک پروسه را می سازد و به ادامۀ حیات آن کمک می کند و یا
جلو اش را می گیرد. رهبران، سازمان ها و افراد در مقابل این شرایط، نقشی واکنشی
دارند و حتی اگر تاثیر تعیین کننده ای داشته باشند، در واکنش به این شرایط و به
عنوان بازیگرانی در این عرصه است. با تکیه بر این واقعیت می توان متوجه شد که حتی
در پس ذهن انتخابات گرایان، «اصلاحات» (در معنای دوم خردادی اش) به معنای یک پروژه
و جنبش تعریف شده است که رهبران و کنشگران مشخصی دارد که باید «برای همیشه
به این پرسش پاسخ بدهند که نسبت اصلاحات و نظام سیاسی چیست؟».
باشد باید این پرسش را از خطاب به آنان مطرح کرد که چرا در درجۀ اول از یک
جنبش اصلاح طلب به عنوان یک جنبش دموکراسی خواه، این درخواست می شود که
موضع خود را با نظام سیاسی مشخص کند؟ در حالی که منطقی به نظر می رسد که این
جنبش در ابتدا موضع خود را نسبت به مردم، جامعه و مطالبات آنها مشخص کند و با توجه
به آن، رابطۀ خود با نظام سیاسی را تنظیم کند
خطاب دادن نیروهایی که که در گذشته در یک جنبش شریک بوده اند اما امروز مبنای
مشترکی برای فعالیت سیاسی ندارند تحت یک عنوان مشترک «اصلاح طلب» کار خطایی است و
هیچ منطقی آن را نمی پذیرد.
خاطر بسپار/ پرنده مردنی است
پیامی که فروغ فرخ زاد از خود به جای گذاشت همین باشد: «پرواز را به خاطر بسپار/
پرنده مردنی است». بر همین مبنا می توانیم بگوییم که : «اصلاح طلبی را به خاطر
بسپار/ اصلاحات مردنی است». [اصلاحات در معنای پروژۀ دوم خردادی اش] این پیام شاید
ما را دوباره یاد پیام تاریخی سعید حجاریان بیاندازد که گفت: «اصلاحات مرد/ زنده
باد اصلاحات.»
پوشیده نیست که پس از رخدادهای انتخابات ریاست جمهوری سال 88 ، تقریبا هیچ چیز در
صحنۀ سیاست و میدانِ جامعۀ ایران به حالت قبلی خود باقی نمانده و آن صحنه ها و
میدان ها تغییر شکل و حتی تغییر ماهیت داده اند. در روزهای تبلیغات انتخاباتی،
مردم در اکثر شهرهای بزرگ و کوچک کشور، خیابان ها را به بهانۀ تبلیغات انتخاباتی
به تسخیر در آوردند و آنجا را صحنۀ نشاط و شادی خود کردند. (یادآوری می شود که بیش
از نیمی از جمعیت کشور در 10 شهر بزرگ کشور زندگی می کنند.) در تاریخ معاصر کشور
چنین صحنه هایی بی نظیر بود. همچنین در صحنۀ سیاست، جابجایی باورنکردنی ای میان مهره
ها و نیروهای سیاسی شکل گرفت. بطوری که این جابجایی ها با دگرگونی های پس از
انقلاب ها یا کودتاها قابل مقایسه است. (چنانچه معتقدم طی این رخداد، انقلاب از
جانب مردم و کودتای ضدانقلابی از جانب بخشهایی از حاکمیت سیاسی صورت گرفت). فقط
کافی است نگاهی به تغییر جایگاه مراجع تقلید، نیروهای سپاه پاسداران و وضعیت هاشمی
رفسنجانی _به عنوان یکی از استوانه های نظام_ بیاندازیم تا به عمق این زلزله و
تحول پی ببریم. طبعن نیروهایی که در جریان جنبش دوم خرداد فعال بودند و بخشی از
آنها یک جریان سیاسی را شکل دادند از این قائده خارج نیستند. محسن میردامادی، محسن
امین زاده و محسن صفایی فراهانی که از دیپلمات ها و مدیران برجستۀ نظام جمهوری
اسلامی ایران بودند و قطعن اسرار سیاسی-حکومتی زیادی مرتبط با نظام را در سینۀ خود
دارند امروز جایگاهی ندارند مگر در زندان. میرحسین موسوی و مهدی کروبی از سران
جمهوری اسلامی توسط نیروهای امنیتی ربوده شده اند و محمد خاتمی نیز در وضعیتی
مشابه حصر قرار دارد. به نظر می رشد، همانطور که مرحوم مهندس بازرگان از «شاه» به
عنوان رهبر اصلی انقلاب نام برد، امروزه آیت الله خامنه ای در جایگاه «رهبرِ» یک
کودتای سیاسی-نظامی-امنیتی علیه حاکمیت و قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران ظاهر
گشته است و عملا قانون اساسی را از اعتبار ساقط نموده و حکومت نظامی را در کشور
حاکم ساخته است.
شرایطی، چطور می توان انتظار داشت که صف بندی نیروهای سیاسی تغییری نداشته باشد؟
اینگونه می شود که امروز خطی پر رنگ بین نیروهای سیاسی کشیده می شود که در یک سوی
آن حامیانِ رای و حق تایین سرنوشت مردم قرار می گیرند و در سوی دیگر مستبدان،
خشونت طلبان و کودتاگران جای می گیرند. البته گروههای اندکی هم هستند که سکوت
اختیار کرده اند و نقشی در فضای سیاسی کشور ندارند که در این مقال، مورد توجه ما
نیستند.
می توان از این نیروها نام برد: حزب ها، سازمانها و گروهایی که پیش از این
درجنبش دوم خرداد نقش های کلیدی را ایفا می کردند(مشارکتی ها و مجاهدینی ها و…)
، نیروهایی که قبلا در جبهۀ اصولگرایی قرار داشتند( مطهری ها و افروغ
ها…)، بخشی از نیروهای مذهبی-سنتی و پیروان مراجع تقلید (آیت الله صانعی ها،
بیات زنجانی ها، دستغیب ها…) ، نیروهای اصلی و ریشه دار سپاه پاسداران و خانواده
های ایثارگران (سردار علایی ها، همت ها و باکری ها… )، مخالفین دموکراسی خواه
(ملی مذهبی ها، نهضت آزادی ها) مخالفین سکولار ( فدائیان خلق-اکثریتی ها، نیروهای
سیاسی چپ سکولار، احزاب سیاسی و غیر نظامی قومیت ها و…). بیشتر این نیروها پس از
رخدادهای خرداد 88 زیر پرچم جنبش سبز صورت بندی شده اند. میرحسین موسوی، مهدی
کروبی و در مقاطعی محمد خاتمی رهبران تثبیت شدۀ اکثر این گروهها هستند به آنها
انسجام می دهند. منشور جنبش سبز مورد توافق و پذیرش اکثریت آنها قرار گرفته است و
به صورت برنامۀ عمل آنها درآمده است. برخی دیگر هم هنوز خود را در این پروژه شریک
نمی دانند. ولی به الزامات تغییرات دموکراتیک و مردم سالارانه پایبند هستند. حتی
نیروهایی که به صورت مشخص خود را در هویت «سبز» شریک نمی دانند (همچون علی مطهری)،
در مطالبۀ حاکمیتِ مردم و جلوگیری از حاکمیت استبدادی در کشور با طیف های دیگر این
دسته، هم نظر هستند. به درستی می
توان همۀ این نیروها را در زمرۀ نیروهای اصلاح طلب ایران و زیر چتر پروسه و روند
صد سالۀ اصلاح طلبیِ ایرانی قرار داد.
خط، نیروهایی قرار دارند که تنها چیزی که آنها را به هم پیوند می دهد، قدرت طلبی،
فساد، خشونت، استبداد و خیانت به مردم و کشور است. نیروهای این دسته البته
چندان پرشمار نیستند: 1- هواداران آیت الله خامنه ای که اکثرا در نهادهای
نظامی و شبه نظامی سازمان یافته اند، 2- احمدی نژاد و باند همراهش که اغلب
در دولت و نهادهای مالی اقتصادی شبه دولتی رخنه کرده اند، 3- مجاهدین خلق 4- سلطنت
طلبها. دو طیف آخر گروههایی بودند که به گفتۀ میرحسین موسوی جنازه ای از آنها باقی
نمانده بود. اما دستگاه حاکم سیاسی، برای رسیدن به منافع کوتاه مدت خود، عمدا به
آنها پر و بال داد و به آنها حیات مجازی بخشید. در واقع «رویش»هایی که از آن نام
برده می شد به همین دسته محدود می شود. در حالی که هر روز بر «ریزش»هایشان افزوده
می گردد. اما همین ریزش ها، در میدان سبزها حیاتی دوباره پیدا می کنند و می رویند.
آنچه در این نوشتار آمد، می توان به سادگی تکلیف نیروهایی را روشن کرد که در میانۀ
جنبش دوم خرداد نقش اصلی را ایفا می کردند و با پایان یافتن آن جنبش همچنان
اصلاح طلب نامیده می شدند. بخش عمده ای از این نیروها، حزب ها و سازمانهای
سیاسی-اجتماعی، در راه اندازی پروژۀ «جنبش سبز» نقش اصلی و کلیدی داشتند و دارند.
به طوری که رهبران این جنبش از این دسته اند. اما آنها خوب بخاطر دارند که «پروژۀ
اصلاحات» در شکل و شمایلی که در خرداد 76 شکل آغاز شده بود، به پایان رسیده است.
صحنۀ سیاسی ایران کاملا دگرگون شده است و جنبشی دیگر آغاز شده است. آنها «در گذشتۀ
خود اسیر نمانده اند» و با توجه به رخدادهایی که امروز بر کشور می گذرد و مصلحتی
که آیندۀ کشور بدان نیاز دارد، پروژه و جنبشی نو، در راستای پروسه و روندِ صد سالۀ
اصلاح طلبی آغاز کرده اند و به بایستگی ها و شایستگی های آن آگاه و پایبند هستند.
را به خاطر می سپارند؛ اما با پرندۀ قبلی خداحافظی کرده اند.
Discover more from Rooh Savar
Subscribe to get the latest posts sent to your email.