سه سال پیش، پارسال رو پیش بینی کردم
15 , August , 2010ﮐﺎﻓﻪ, ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻓﻃﺍﺭ
24 , August , 2010آتش شدیم هردومان.
تو مرا افروختی
و من تورا خاکستر کردم،
از خاکسترت سیمرغ شدی
و مرا به آشیانت بردی.
آشیانت را می افروزم،
تا هردومان،
تن در تن،
خاکستر شویم،
و یک سیمرغ از ما برآید
![]() |
با دوستان قرار داشتم. دیر آمدند.
غم داشتم. برای گذران وقت به کلیسایی در همان نزدیکی رفتم
در محراب، نوری را دیدم که از در وارد شد و قدم زنان به سمت محراب می آمد
|