حسّ مذهبی، حسّ پیوند
26 , June , 2010آیا آنها جاسوسند؟/ پاسخ دوم
30 , June , 2010
سلام
اینکه «یو» من رو نشناسی عجیب نیست. اگه من روح الله شهسوار ِ 88 رو نشناسم جای تعجب داره. من … هستم. بیشتر در ستاد موج نو بودم. اما ائتلاف سه راه خیام و ستاد مرکزی هم زیاد می رفتم…
من نمی گم که سیاسی نیستم. اما قبول کردم که یک سیاسی احساسی ام. نمی خوام فکر کنم اشتباه کردیم. نمی خوام فکر کنم تاوان اشتباه پس دادیم. می خوام فکر کنم اگه سختی کشیدیم واسۀ یک اعتقاد بود.واسۀ یک باور، واسۀ یک چیزی که لااقل اون روزا خواستن و داشتنش قشنگ بود. اما بی تعارف بگم؛ کم آوردم.یک وقتایی دیگه جرأت نمی کنم از عقیده بگم. یک وقتایی خودمم به عقیدم شک میکنم. یک وقتایی واقعا فکر می کنم ما اشتباه کردیم. روح الله، ما هدفمون بزرگ بود اما بازیمون دادن. اونا با یک عدف بزرگتر باعث شدن…وقایع اتفاقات بعد از انتخابات رو هیچ ایرانی ای فراموش نمی کنه اما…شده احساس کنی از بچگی با یک عقیدۀ پوش بزرگ شدی؟ اینکه من و تو سیاسی باشیم عجیب نیست، جوی که بزرگ شدیم سیاسی بود. هفت سالم بود که می رفتم ستاد خاتمی. اون موقع دوست داشتم کاش بزرگتر بودم که می تونستم آینده رو تغییر بدم. پونزده ساله بودم که رفتم ستاد معین.دیگه می تونستم آینده رو بسازم. اما… یادم نمیره زمان معین، بابا اینا رای ندادن. جزو اون گروهی بودن که انتخابات رو تحریم کردن. فرار میکردم می رفتم ستاد Lنوزده ساله شدم اومدم ستاد موسوی. فکر می کردم دیگه سیاسی شدم. می خواستم دیگه واقعا تغییر بدم. تا می تونستم می خوندم که بدونم که …حالا به پوچی رسیدم. فکر می کنم نه می تونم نه می فهمم. نه می تونم تغییر بدم. آدمایی که یک روزی باورشون داشتم، حالا واسۀ رهایی، «اطلاعاتی» شدن. به هیچی اعتماد ندارم. حتی خودم. با ما چیکار کردن؟ باورهامون رو کشتن.تو دیگه نمی تونی حال و حوای اینجا رو درک کنی. نابودمون کردن. نابود شدیم…یا علیاین پاسخ نامۀ همون دوست هست به پاسخ اولِ من. خداییش روی مسائل جدی ای دست گذاشته بود. شما چه پاسخی برای این دوستمون دارید؟
اینکه «یو» من رو نشناسی عجیب نیست. اگه من روح الله شهسوار ِ 88 رو نشناسم جای تعجب داره. من … هستم. بیشتر در ستاد موج نو بودم. اما ائتلاف سه راه خیام و ستاد مرکزی هم زیاد می رفتم…
من نمی گم که سیاسی نیستم. اما قبول کردم که یک سیاسی احساسی ام. نمی خوام فکر کنم اشتباه کردیم. نمی خوام فکر کنم تاوان اشتباه پس دادیم. می خوام فکر کنم اگه سختی کشیدیم واسۀ یک اعتقاد بود.واسۀ یک باور، واسۀ یک چیزی که لااقل اون روزا خواستن و داشتنش قشنگ بود. اما بی تعارف بگم؛ کم آوردم.یک وقتایی دیگه جرأت نمی کنم از عقیده بگم. یک وقتایی خودمم به عقیدم شک میکنم. یک وقتایی واقعا فکر می کنم ما اشتباه کردیم. روح الله، ما هدفمون بزرگ بود اما بازیمون دادن. اونا با یک عدف بزرگتر باعث شدن…وقایع اتفاقات بعد از انتخابات رو هیچ ایرانی ای فراموش نمی کنه اما…شده احساس کنی از بچگی با یک عقیدۀ پوش بزرگ شدی؟ اینکه من و تو سیاسی باشیم عجیب نیست، جوی که بزرگ شدیم سیاسی بود. هفت سالم بود که می رفتم ستاد خاتمی. اون موقع دوست داشتم کاش بزرگتر بودم که می تونستم آینده رو تغییر بدم. پونزده ساله بودم که رفتم ستاد معین.دیگه می تونستم آینده رو بسازم. اما… یادم نمیره زمان معین، بابا اینا رای ندادن. جزو اون گروهی بودن که انتخابات رو تحریم کردن. فرار میکردم می رفتم ستاد Lنوزده ساله شدم اومدم ستاد موسوی. فکر می کردم دیگه سیاسی شدم. می خواستم دیگه واقعا تغییر بدم. تا می تونستم می خوندم که بدونم که …حالا به پوچی رسیدم. فکر می کنم نه می تونم نه می فهمم. نه می تونم تغییر بدم. آدمایی که یک روزی باورشون داشتم، حالا واسۀ رهایی، «اطلاعاتی» شدن. به هیچی اعتماد ندارم. حتی خودم. با ما چیکار کردن؟ باورهامون رو کشتن.تو دیگه نمی تونی حال و حوای اینجا رو درک کنی. نابودمون کردن. نابود شدیم…یا علیاین پاسخ نامۀ همون دوست هست به پاسخ اولِ من. خداییش روی مسائل جدی ای دست گذاشته بود. شما چه پاسخی برای این دوستمون دارید؟